داستان های جذاب و خواندنی | ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
|
چند روز پیش تو تاکسی صندلی عقب نشسته بودم،یه خانومه با پسر ۴-۵ ساله ش نشسته بود جلو یهو پسره رو کرد به مامانش گفت : …مــامــان … یادته اونروز خونه ی دایی اینا گوزیــدی؟!
مامانه بیچاره یه دفعه سرخ شد ،گفت : …مرســـی آقا! ما همین جا پیاده میشیم!
راننده بدبخت هنوز کامل وانستاده بود،زنه درِ ماشینو با عجله بازکرد، یه موتوری هم اومد زد درِ ماشینو سرویس کرد!
رانندهه پیاده شد دودستی زد تو سرش گفت: خانـــــــــــــوم! گوزیدی که گوزیدی!
منم میگــوزم! این آقام میگــوزه ! زدی ریـــــــــدی تو درِ ماشین نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
درباره وبلاگ یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
لینک های مفید
امکانات وب |
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |