داستان های جذاب و خواندنی

داستان های جذاب و خواندنی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های جذاب و خواندنی و آدرس mahdi128.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





با صورت گل انداخته با گامهاي خيلي بلند كه گاهي تبديل به دويدن مي شد و با چشماني كه قطره هاي اشك ، زيركانه از گوشه اش جاري مي شد ، از خيابان هم عبور كرد و به كوچه رسيد ، اصلاً نفهميد كه فاصله خيابان تا آن كوچه را چطور طي كرده است . بالاخره به خانه پدر بزرگ رسيد و با اشتياق در زد . پنج دقيقه پشت در ، ماند ، تا اينكه پدر بزرگ آهسته آهسته با كمك عصايش ، خود را به در رسانده و در را باز كرد . با ديدن مهديه ، اشك در چشمانش حلقه زد و به يادش آمد كه امروز ، روزي است كه مهديه به سن تكليف مي رسد ، همان روزي كه مدتها منتظرش بودند ، همان روزي كه قرار بود همراه مادر بزرگ جشن گرفته شود ولي حالا ... ! بعد از فوت مادر بزرگ ، همه چيز فراموش شده بود ، هيچ مقدماتي براي اين روز مهم ، فراهم نشده بود . اينها تمام چيزهايي بود كه به سرعت در ذهن پدر بزرگ ، مرور مي شد ، يكدفعه به خودش آمد و ديد كه مهديه دارد با تعجب و آرام به او نگاه مي كند . همراه هم به اتاق رفتند . صداي زيباي اذان ، از مسجد محله به گوش مي رسيد ، پدر بزرگ كنار حوض نشسته بود ، قصد وضو داشت ولي همينطور خيره به آب حوض مانده بود ! مهديه نزديكش شد و گفت : پدر بزرگ نماز بخوانيم ؟ پدر بزرگ به خودش آمد و گفت : حتماً دخترم ، حتماً ! هر دو وضو گرفتند و راهي اتاق شدند ، پدر بزرگ در صندوقچه را باز كرد ، بقچه ترمه زيبا و قديمي را از آن خارج كرد ، يكدفعه بوي ياس ، تمام فضاي اتاق را پر كرد . پدر بزرگ گفت : « دخترم ! مادر بزرگ خيلي دوست داشت اولين نماز خواندن تو را ببيند ، در ضمن به من سفارش كرده است كه حتماً چادر نماز و سجاده اش را در چنين روزي به تو هديه كنم تا اولين نمازت را با چادري كه مربوط به بهترين خاطرات مادر بزرگ است بخواني ! مهديه چادر سفيد را بر سرش كرد و سجاده مادر بزرگ را پائين تر از سجاده پدر بزرگ پهن كرد ، صورتش را هاله اي از نور پوشانيد و تركيب نور با بوي ياس ، فضاي بهشت را به خانه آورد . همينكه پدر بزرگ دستهايش را بالا برد به « قدقامت الصلوه » ، موشك عراقي به قلب خانه شان اصابت كرد و اولين نماز مهديه كوچولو ، با چادر خوشبوي مادر بزرگ ، آخرين نمازش در روز تكليفش شد ، نمازي كه پاداش آن بهشت بود !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:, ] [ 11:43 ] [ مهدی رضایی ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
آبان 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392
امکانات وب