داستان های جذاب و خواندنی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های جذاب و خواندنی و آدرس mahdi128.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

داستان,داستان های کوتاه,داستان کوتاه فقیر

روزی مرد ثروتمندی ، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند.

آن ها یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .

در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد سفرمان چه بود ؟

پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟

پسر پاسخ داد : فکر می کنم !

پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟

پسر کمی اندیشید و سپس گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا .

ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند .

حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !

در پایان حرف های پسر ، پدرش مات و مبهوت او را نظاره می کرد .

پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !


برچسب‌ها:
[ جمعه 28 فروردين 1394برچسب:, ] [ 10:49 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان طنز,داستان طنز عاقبت زن نق نقو,داستانک

مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزهای شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش، در مزرعه شخم می زد. یک روز، وقتی که همسرش برایش ناهار آورد، کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسر نق نقو مثل همیشه شکایت را آغاز کرد.

 

ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی محکم به پشت سر زن زد و او در دم، کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانۀ تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانۀ مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.


کشاورز گفت: «خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق می کردم.»


کشیش پرسید: «پس مردها چه می گفتند؟»


کشاورز گفت: «آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه!؟»


برچسب‌ها:
[ جمعه 28 فروردين 1394برچسب:, ] [ 10:48 ] [ مهدی رضایی ]

صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می‌گریخت. هنگام شب مرد صیاد، کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می‌خوردند. آهو، رم می‌کرد و از این سو به آن سو می‌گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می‌داد. چندین روز آهوی زیبای خوشبو در طویله خران شکنجه می‌شد. مانند ماهی که از آب بیرون بیفتد و در خشکی در حال جان دادن باشد. روزی یکی از خران با تمسخر به دوستانش گفت: ای دوستان! این امیر وحشی، اخلاق و عادت پادشاهان را دارد، ساکت باشید. خر دیگری گفت: این آهو از این رمیدن‌ها و جستن‌ها، گوهری به دست آورده و ارزان نمی‌فروشد. دیگری گفت: ای آهو تو با این نازکی و ظرافت باید بروی بر تخت پادشاه بنشینی. خری دیگر که خیلی کاه خورده بود با اشاره سر، آهو را دعوت به خوردن کرد. آهو گفت که دوست ندارم . خر گفت: می‌دانم که ناز می‌کنی و ننگ داری که از این غذا بخوری.

آهو گفت: ای الاغ! این غذا شایسته توست. من پیش از این‌که به این طویله تاریک و بد بو بیایم در باغ و صحرا بودم، در کنار آب‌های زلال و باغ‌های زیبا، اگرچه از بد روزگار در اینجا گرفتار شده‌ام اما اخلاق و خوی پاک من از بین نرفته است. اگر من به ظاهر گدا شوم اما گدا صفت نمی شوم. من لاله سنبل و گل خورده‌ام. خر گفت: هرچه می‌توانی لاف بزن.  در جایی که تو را نمی‌شناسند می‌توانی دروغ زیاد بگویی. آهو گفت : من لاف نمی‌زنم. بوی زیبای مشک در ناف من گواهی می‌دهد که من راست می‌گویم. اما شما خران نمی‌توانید این بوی خوش را بشنوید، چون در این طویله با بوی بد عادت کرده اید.


برچسب‌ها:
[ جمعه 28 فروردين 1394برچسب:, ] [ 10:42 ] [ مهدی رضایی ]

یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت.

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگا ه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.

این بارمرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان ، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید. و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.


برچسب‌ها:
[ جمعه 28 فروردين 1394برچسب:, ] [ 10:41 ] [ مهدی رضایی ]

جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود. یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد. مادرش گفت:خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم! من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. جنی قبول کرد…

او هر روز با جدیت کارهایی که برایش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش برایش پول هدیه می دهد. بزودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد. وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت. همه جا آن را به گردنش می انداخت؛ کودکستان، بستر خواب، وقـتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که آن را از گردنش باز می ‌کرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب شود! پدر جینی خیلی دخترش را دوست داشت. هر شب که جینی به بستر خواب می رفت، پدرش کنار بسترش روی کرسی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی را برایش می خواند.یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد، پدرجینی گفت:جینی ! تو من رو دوست داری؟

- اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

- پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

- نه پدر، اون رو نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی رو به تو بدم، اون عروسک قشنگیه، می توانی در مهمانی هات دعوتش کنی، قبوله؟

- نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت: ” شب بخیر عزیزم.” هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خواندن داستان، از جینی پرسید:جینی ! تو من رو دوست داری؟

- اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم.

- پس او گردن بند مرواریدت رو به من بده!!!

- نه پدر، گردن بندم رو نه، اما می توانم اسب کوچک و قشنگم رو بهت بدم، او موهایش خیلی نرم و لطیفه، می توانی در باغ با او قدم بزنی، قبوله؟

- نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… و دوباره روی او را بوسید و گفت: ” خدا حفظت کنه دختر زیبای من، خوابهای خوب ببینی. “

چند روز بعد، وقتی پدر جینی آمد تا برایش داستان بخواند، دید که جینی روی تخت نشسته و لب هایش می لرزد. جینی گفت : ”پدر، بیا اینجا “ ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتی مشتش را باز کرد گردن بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش داد. پدر با یک دستش آن گردن بند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش، از جیبش یک قوطی مخمل آبی بسیار زیبا را بیرون آورد. داخل قوطی، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت آن را نگهداشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردن بند بدلی صرف نظر کرد، آن وقت این گردن بند اصل و زیبا را برایش هدیه بدهد …

« این مسأله دقیقاً همان کاری است که خدا در مورد ما انجام میدهد! او منتظر می ماند تا ما از چیزهای بی ارزش که در زندگی به آن ها چسپیدیم دست برداریم، تا آن وقت گنج واقعی اش را به ما بدهد. این داستان سبب می شود تا درباره چیزهایی که به آن چسپیده بودیم بیشتر فکر کنم … سبب می شود، یاد چیزهایی بی افتیم که به ظاهر از دست داده بودیم اما خدای بزرگ، به جای آن ها، هزار چیز بهتر را به ما داده است»


برچسب‌ها:
[ جمعه 28 فروردين 1394برچسب:, ] [ 10:41 ] [ مهدی رضایی ]

مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت ‌تکان می‌داد و بر زمین می‌ریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را می‌کنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت می‌کنی؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم. آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او می‌زد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا می‌زنی؟ مرا می‌کشی. صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا می‌زند. من اراده‌ای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست می‌گویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار.


برچسب‌ها:
[ جمعه 28 فروردين 1394برچسب:, ] [ 10:39 ] [ مهدی رضایی ]

مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می‌کرد که زیبا ترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند.قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند . مرد جوان، در کمال افتخار با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست . مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیر مرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می‌تپید، اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود. اما آنها به درستی به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلب او دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیار‌های عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می‌نگریستند. و با خود فکر می‌کردند این پیر مرد چطور ادعا می‌کند که قلب زیبا تری دارد . مرد جوان به قلب پیر مرد اشاره کرد و با خنده گفت: تو حتما شوخی می‌کنی... قلبت را با قلب من مقاسیه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است. پیر مرد گفت: درست است قلب تو سالم به نظر می‌رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی‌کنم. می‌دانی، هر کدام از این زخمها نشانگر انسانی است که من محبتم را به او داده ام، من بخشی از قلبم را جدا کردم و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این تکه‌ها مثل هم نبوده اند، گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یاد آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی‌ها از قلبم را به کسانی بخشیده ام. اما آنها چیزی از قلب خود به من نداده اند. اینها همین شیارهایی عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیار‌های عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. حالا می‌بینی زیبایی واقعی چیست؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر بود، به سمت پیر مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد . پیر مرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی‌خود را جای زخم مرد جوان گذاشت . مرد جوان به قلبش نگاه کرد، دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود


برچسب‌ها:
[ جمعه 28 فروردين 1394برچسب:, ] [ 10:34 ] [ مهدی رضایی ]

 

 سخنان بزرگان,جملات قصار

ما دیگران را فقط تا آن قسمت از جاده که خود پیموده‌ایم می‌توانیم هدایت کنیم. اسکات پک

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

کسی داناست که می داند هیچ نمی داند. ضرب المثل فلسطینی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

سعادت دیگران ، بخشی مهم از خوشبختی ماست. رنان

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

یاد اشک و شیفتگی ، آویزه خاموش دلهاست . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

با مردمان نیک معاشرت کن تا خودت هم یکی از آنان به شمار روی. ژرژ هربرت

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار♦♦♦♦♦♦♦♦

 

آدمهای بزرگ و اندیشمند ، بسیار اشک می ریزند . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

آن زنده که کاری نکند ، مرده به از اوست . ضرب المثل ایرانی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

با دلسوزی و احترام بیشتری نسبت به دیگران رفتار کنید . آنتونی رابینز

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

فرومایگان پس از پیروزی ، همآورد شکست خورده خویش را به ریشخند می گیرند . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید . باربارا دی آنجلیس

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان،جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

با تقوی و خوبی می توان سعادت آفرید. زنون

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان جهان،جملات قصار زیبا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

گاهی شالوده و ریشه شکست های بزرگ ، از اشتباهات بسیار ریز و کوچک سرچشمه می گیرد . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

مرور زمان به خودی خود بسیاری از نگرانی ها را ازبین می برد. دیل کارنگی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

اندیشه پروازگر است جایی فرودش آوریم که زیبایی خانه دارد . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

امکانپذیر است که یک میلیون حقیقت را در مغز انباشت ولی هنوز بیسواد بود.آلک بورن

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

عصاره همه مهربانی ها را گرفتند و از آن مادر را ساختند. کریستوفر مارلو

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

آن گاه که ، زایش راهی نو را از درون خویش احساس کردی پای در راهی خواهی گذارد که پیشتر برای رسیدن بدان بسیار تلاش نموده ایی . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

انسان در همان لحظه که تصمیم می گیرد آزاد باشد ؛ آزاد است. ولتر

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان♦♦♦♦♦♦♦♦

 

مردی که لبخند به صورت ندارد نباید دکان باز کند. ضرب المثل چینی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان حکیمانه بزرگان،سخنان ناب بزرگان ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

وظیفه چیزی است که از دیگران انتظار انجامش را داریم.اسکاروایلد

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

با بدیهای دیگران دل خویش را به سیاهی نیالاییم ، همواره ساز سادگیمان کوک باشد و نگاهمان امیدوار. ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

اندیشه کنید زیرا اندیشه کردن مایه زنده دل بودن مردم است. ناپلئون

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

تعلل و عقب انداختن کارها، یکی از شایع ترین راههای فرار از رنج است. آنتونی رابینز

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده♦♦♦♦♦♦♦♦

 

رسانه تنها می تواند پژواک ندای مردم باشد نه اینکه به مردم بگوید شما چه بگویید که خوشایند ما باشد . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده♦♦♦♦♦♦♦♦

 

هر چه بیشتر عشق بورزید دیگران نیز مجوز آن را خواهند یافت تا عشق بیشتری به شما و نیز دیگران بورزند . باربارا دی آنجلیس

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده♦♦♦♦♦♦♦♦


دل کیهان را اگر بگشاییم این سخن را خواهیم شنید ” هر کنشی واکنشی را در پی دارد ” پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت نخواهد بود . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

از آهسته رفتن نترس ، از بی حرکت ایستادن بترس . مثل چینی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان اموزنده ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

دوست مثل پول ، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان تر است. باتلر

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

کژی و ناراستی ، شکاف و رخنه گاه اندیشه اهریمن خواهد شد . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

خنده کوتاهترین فاصله بین دو نفر است . ویکتور هوگو

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین . اسکاروایلد

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

تنهایی برای جوان ارزشمند ، و برای پیر آزار دهنده است . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

خود را در حالت تسلط بر حوادث ببینید، بشنوید، و احساس کنید. تا اینکه احساسی از اعتماد بصورت شرطی در شما بوجود آید و یقین کنید که با اعتماد به نفس و قدرت می توانید با هر اتفاقی مقابله کنید. آنتونی رابینز

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

تمامی روابط شما از عشق خواهد درخشید . باربارا دی آنجلیس

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی ، که تنها شوی . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

تکرار مادر مهارت هاست . دیل کارنگی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

به زبانت اجازه نده قبل از اندیشه ات به راه افتد. ناپلئون

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

تنها تنهایی کارآمد است که همراه باشد با پژوهیدن و کاویدن در خرد و دانش . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان دنیا ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

تنها موسیقی مرا به شناسائی خداوند راهنمائی کرد. دوموسویه

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

بهترین انسان کسی است که در حق همه نیکی کند . کنفوسیوس

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان ادب ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

کار ، بهترین تسکین دهنده ، افکار پریشان ، و غم است . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان ادب ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

وظیفه ای را که از همه به شما نزدیک تر است انجام دهید. گوته

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان ادب ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

حاصل من از فضل فقط این شدکه بر جهل خود دانا شوم. بقراط

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ سخنان بزرگان ادب ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

جایی که شمشیر است آرامش نیست . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

آن کس که ارده و استقامت دارد، روی شکست نمی بیند. مترلینگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران ، نیکی در باره آنها ست. روسو

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

ره آورد گفتگو با نادان دو چیز است : نخست از دست دادن بخشی از عمر و دیگری گرفتار شدن ، به افکار پوچ و بی ارزش . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

کمال هنر در نهان داشتن هنر است . کینتلین

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

اگر قرار است برای چیزی زندگی خود را خرج کنیم ، بهتر آن است که آنرا خرج لطافت یک لبخند و یا نوازشی عاشقانه کنیم . شکسپیر

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

استعداد در فضای آرام رشد میکند و شخصیت در جریان کامل زندگی . گوته

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

نم نم باران ، سبب بیداری خاک گشته و آن را شکوفا می کند ، خرد هم ناگهان پدید نمی آید زمانی بس دراز می خواهد و روانی تشنه باران . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

از استثنائـات است که کسی را بـه خاطر آنچه که هست دوست بدارند . اکثر آدمها چیزی را در دیگران دوست دارند که خود به آنها امانت می دهند : خودشان را ، تفسیر و برداشت خودشان را از او … گوته

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنان برایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

ماهی و مهمان دو روز اول خوب هستند ، از روز سوم بو می گیرند . اسپانیولی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

اگر همه می توانستند از استعدادهای خود درست بهره بگیرند، دنیا همان بهشت موعود می شد که همه می خواهند. زکریای رازی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

اساسا ، خوشبختی فرزند نامشروع حماقت است. همه کسانی که در جست و جوی خوشبخت بودن هستند بی خود تلاشی در بیرون از خویش نکنند اگر بتوانند ” نفهمند” می توانند ” خوشبخت ” باشند. علی شریعتی

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

خارهای کوچک زخم به جان نمی زنند ، بلکه با او می آمیزد برای روزهای سختر . ارد بزرگ

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش احساس کرده ام . چارلز مورگان

 

♦♦♦♦♦♦♦♦ جملات قصار ♦♦♦♦♦♦♦♦

 

آنچه هستید شما را بهتر معرفی می کند تا آنچه می گویید . بزرگمهر


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 13 فروردين 1394برچسب:, ] [ 17:50 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان سیاه و سفید,داستان

همیشه سوار خط شب‌رو می‌شوم. همه‌ی شش روز هفته را. تا ماربل آرچ پیاده می‌روم و سوار خط ۲۹۴ می‌شوم که مرا می‌برد خیابان فلیت. هیچ با مردهای تو اتوبوس حرف نمی‌زنم. بعد هم می‌روم تو {بار} سیاه و سفید که تو خیابان فلیت است. گاهی هم دوستم می‌آید آن‌جا. یک فنجان چایی می‌خورم.

دوستم قدبلندتر اما لاغرتر از من است. گاهی وقت‌ها می‌آید و با هم می‌نشینیم پشت میز بار. همیشه جا براش نگه می‌دارم، اما آدم همیشه هم نمی‌تواند جا نگه دارد. با آدم‌هایی که جای دوستم را می‌گیرند، هیچ حرف نمی‌زنم. بعضی‌ها فکر می‌کنند هیچ به حرف‌هاشان گوش نمی‌دهم. گاهی مردی روزنامه‌ی صبح را سُر می‌دهد سمت من، روزنامه‌ی اول صبح را. به من گفته که قبلاً چه کاره بوده. من هیچ وقت نمی‌روم تو بارِ نزدیک اِمبنک مِنت. یک بار فقط رفته‌ام آن‌جا. آدم از همان پشت شیشه می‌تواند ببیند که سرِ آن میزها چه خبر است. محوطه‌ی {بیرون} آن‌جا اغلب پر از کامیون است. همیشه عجله دارند. اغلب هم همان راننده کامیون‌ها. گاهی راننده‌های دیگری هم هستند. داداشم همین جوری بود. عادت داشت برای همان کارها برود آن جا. اما من شب که نباشد، بهتر می‌توانم به کارم برسم، تاریک که می‌شود، همیشه چراغ‌های سیاه و سفید روشن است. گاهی هم چراغ‌هاش آبی‌اند، که خوب نمی‌توانم ببینم؛ تو سرما. سرما که نباشد بهتر می‌توانم ببینم.

همیشه سیاه و سفید گرم است. گاهی هم کوران می‌شود و من آن جا نمی‌خوابم. ساعت که پنج می‌شود، کرکره‌ها را می‌کشند پایین تا زمین را تی بکشند. همیشه دامن طوسی و روسری قرمزم را می‌پوشم. هیچ وقت مرا بدون ماتیک نمی‌بینی. گاهی دوستم می‌آید، همیشه با دو تا چایی می‌آید. هر وقت یک مردی جایش را می‌گیرد، بهش می‌گوید که بلند شود. از من بزرگ‌تر اما لاغرتر است. سرما که باشد، سوپ می‌گیرم. این جا سوپ‌های خوبی گیر آدم می‌آید. یک تکه نان هم می‌دهند. با چایی یک تکه نان نمی‌دهند، ولی با سوپ چرا. برای همین سرما که می‌شود، سوپ می‌گیرم. آدم این جا همیشه خط شب‌رو می‌بیند که می‌رود وسط شهر. همه‌ی خط‌ها همین دور و برها هستند. هیچ وقت راه دیگری نمی‌روم، نه راهی که بعضی از این خط‌ها می‌روند. خیابان لیورپول رفتم، آن جایی که آخرِ خط بعضی از همین اتوبوس‌هاست. صورتش رنگ‌پریده‌تر از من است. این نورها آدم را یک کم دل‌مرُده می‌کنند. یک بار مردی ایستاد به سخنرانی. پاسبان آمد تو. بیرونش کردند. بعد، پاسبان آمد پیش ما. ما زود دَکَش کردیم، دوستم دَکَش کرد. آن وقت دیگر ندیدمش، هیچ کدام از آن‌ها را. با پاسبان‌ها نمی‌پرند. دوستم به پاسبان گفت که من یک کم برای این کار پیرم. پاسبان از من پرسید: راست می‌گه؟ دوستم بهش گفت: واست زیادی پیره. پاسبان رفت. اهمیتی ندادم، سر و صدای زیادی نیست، همیشه یک کم سر و صداست.

یک بار چند تا جوان با تاکسی آمدند. دوستم قهوه دوست ندارد. من هیچ وقت قهوه نمی‌خورم. تو ایستون که بودم، قهوه می‌خوردم، یکی دو بار وقتِ برگشتن، رفتم آن جا. سوپ سبزی را بیش‌تر از سوپ گوجه‌فرنگی دوست دارم. بعد یک کاسه سوپ گرفتم و این مردک تکیه داده بود به میز، مستِ خواب بود، رو آرنجش خوابش برده بود و مدام سرش می‌خورد به میز و موهاش می‌ریخت تو سوپم، مستِ خواب بود. کاسه‌ام را کشیدم کنار. اما ساعت پنج کرکره‌ها را می‌کشند پایین تا زمین را تی بکشند. نمی‌گذارند آدم بماند تو بار. دوستم هیچ وقت نمی‌ماند، اصلاً اگر باشد. آدم نمی‌تواند یک فنجان چایی بخرد. ازشان خواسته‌ام، ولی نمی‌گذارند آدم بنشیند آن جا، هیچ وقت، حتا اگر سرِ پا باشی. ولی می‌شود همان دور و بر چهار ساعتی پلکید. فقط ساعت یک و نیم در را می‌بندند. آدم می‌تواند برود بارِ نزدیک امبنک منت، ولی فقط یک بار رفتم آن جا.

همیشه هم روسری قرمزم را سرم می‌کنم. هیچ وقت مرا بدون ماتیک نمی‌بینی. بهشان نگاهی می‌اندازم. هیچ وقت مرا بلند نمی‌کنند. یک بار دوستم را بردند تو کامیون. خیلی نگهش نداشتند. دوستم گفت ازش خوش‌شان آمده بوده. من که برای این چیزها سوار کامیون نمی‌شوم. آدم باید خودش را پاک و پاکیزه نگه دارد. ولی دوستم برای هیچ کدام از آن‌ها نیست که می‌رود سیاه و سفید. البته آن‌ها هم خیلی دنبالش نیستند. من حواسم پی نگاه‌هایشان هست. اغلب هیچ کس نگاهم نمی‌کند. خیلی نمی‌شناسم‌شان، بعضی‌ها را این دور و بر دیده‌ام. زنی با کلاه بزرگ سیاه و چکمه‌های بزرگ سیاه می‌آید تو. هیچ سر در نیاورده‌ام که چه کاره است. مردک روزنامه‌ی صبح را سُر می‌دهد سمت او. راهش خیلی طولانی نیست. آدم می‌تواند پیاده برود و برگردد. هوا که روشن می‌شود، می‌روم. دوستم منتظر نمی‌ماند. او هم می‌رود. اهمیتی نمی‌دهم.

یکی هست که خیلی حالم ازش بهم می‌خورد. یک بار با یک کت پوستی آمد این جا. دوستم می‌گوید این‌ها به آدم تزریقی می‌دهند، همه‌شان از وایت هال می‌آیند، دوستم می‌گوید فکر همه جایش را هم کرده‌اند. نفست را می‌بُرند. پشت گوشَت تزریق می‌کنند. بعد، دوستم آمد. یک کم عصبی بود. آرامَش کردم. روشن که باشد، پیاده می‌روم تا آلدویچ. دارند روزنامه می‌فروشند. روزنامه خوانده‌ام. یک روز صبح پیاده رفتم تا پل واترلو. اتوبوس آخرِ خط ۲۹۶ را دیدم. حتماً آخری بود. تو روزِ روشن، هیچ شبیه خط‌های شب‌رو نبود.

 


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 13 فروردين 1394برچسب:, ] [ 17:49 ] [ مهدی رضایی ]

 

سخن بزرگان جهان, مارک فیشر, جملات حکیمانه

 همواره این را به خاطر بسپار که اگر هدفهایت به دیگری صدمه بزند ، هم به صلاح خودت و هم به صلاح دیگران است که از آنها بر حذر بمانی. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

هنگامی که تخیلات و منطق در ضدیت با هم قرار بگیرند تخیلات پیروز میشوند. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

اگر نمیدانی به کجا میروی به هیچ کجا نخواهی رسید . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

برای شروع باید باور داشته باشی که می توانی، سپس با اشتیاق تلاش کنی. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

افراد موفق هیچ وقت اجازه نمیدهند که شرایط آزارشان دهد .مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

افرادی که زمان را در انتظار شرایط عالی از دست میدهند هرگز موفق نمیشوند. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

برای شروع باید باور داشته باشی که میتوانی سپس با اشتیاق شروع کنی.مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

ترس باعث میشود تا بسیاری از مردم به رویاهایشان نرسند . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

زندگی دقیقا به ما ان چیزی را میدهد که به دنبالش هستیم .مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

زندگی آماده است تا بسیار بیشتر از انچه تصورش را میکنید به ما بدهد.مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

تنها کسانی میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند که به قدرت ذهن ایمان دارند. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

همواره بخاطر بياور كه در اوجي معين ديگر ابري نيست.
اگر زندگيت ابري است، به اين دليل است كه روحت آنقدر كه بايد بالا نرفته است. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

اگر به انچه انجام می دهی عشق بورزی،احتمال شکست صفر می شود. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

اجازه نده ترس تو را فلج سازد . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

افرادی که از ریسک کردن میترسند به جایی نمیرسند . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

 هر ایده ای که ما داشته باشیم می تواند شکل ملموس بگیرد. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

قهرمانی در وجود تو خفته است ٬ کافی است بیدارش کنی تا به بهترین خواسته هایت برسی. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

راز هر هدف این است که هم جاه طلبانه باشد ، هم قابل دسترس. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

مهمترین چیز تجسم موفقیت است . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

فقط کافی است عزمت را جزم کنی و قدم اول را برداری . مارک فیشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

اگر ناخوداگاه فکر کنی که بردن مسابقه حقت نیست ،میبازی . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

با هر شکستی می‌بینی که شخصیت تو قوی‌تر و روحت تواناتر شده است. مارك فيشر
 

 

اگر انسان نیروهای درونش را بشناسد , میتواند به رویاهایش واقعیت بخشد . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

هر آنچه را که ذهن انسان به آن برسد و آن را باور کند , حتما تحقق میابد . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

تجربه بهترین آموزگار است . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

زندگی می خواهد بداند که شما از آن چه انتظاری دارید . مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

بسیاری از مردم وقتی چیزی می خواهند خیلی روی آن پافشاری نمی کنند .مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

تسلط بر سرنوشت و جامعه عمل پوشاندن به رویاها هدف نهایی زندگی است .مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

افرادی که صبر می کنند تا شرایط عالی از راه برسد هرگز کاری را شروع نمی کنند. زمان مطلوب برای شروع همین حالاست. مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

انسان بازتاب افکاری است که در ذهن نا خود اگاهش دارد.مارك فيشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

باید از نوری که در درونت روشن است تغذیه کنی تا چنان بدرخشد که همه ان را ببینند. مارک فیشر

 

سخنان مارک فیشر, جملات زیبا و آموزنده

  جملات مارك فيشر

 

برای ناراحت بودن ؛ خیلی وقت داری . پس چرا به فردا موکولش نکنی ؟! مارك فيشر


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 13 فروردين 1394برچسب:, ] [ 17:47 ] [ مهدی رضایی ]

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا
دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطره‌ی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

الا ای چاه یارم را گرفتند
گلم ، باغم ، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی
همه دار و ندارم را گرفتند
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

لعنت به عدو که روح تقوا را کشت
ایمان و کمال و عشق و معنا را کشت
باز آ و بگیر انتقامی سنگین
از آنکه ز راه ظلم زهرا را کشت
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

غرقاب غمم دگر مرا ساحل نیست
جز اشک فراق دیگرم حاصل نیست
ای مرگ بیا! که زندگی کردن من
بی فاطمه جز خوردن خون دل نیست
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

چو می اُفتد به چشمم گاهواره
نفس می گردد از غم پُر شماره
الهی کاش محسن در برم بود
نمی شد قلبم از کین پاره پاره
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

رفتی تو و زینبت ز غم می سوزد
آتش ز نوایش به دلم افروزد
این خانه عزاخانه شود بار دگر
هر گاه نگاه خود به در می دوزد
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

آه زهرا تا ابد جاری بود
دست مولا تشنه یاری بود
چون علی شد بی کس و بی‌ هم‌ نفس
گفت یا زینب به فریادم برس
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

چه حالی داده دل را دست مادر
که می شستی زدنیا دست مادر
از آن سیلی مگر چشمت نمی دید
که می جستی مرا با دست مادر
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

الهی داد از این دل داد از این دل
کنار قبر زهرا کرده منزل
بگو زهرا زجا خیزد ببیند
که اشک دیده کرد خاک او گل
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

ای تاج سر عالم و آدم زهرا
از کودکی ام دل به تو دادم زهرا
آن روز که من هستم و تاریکی قبر
جان حسنت برس به دادم زهرا
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

سوزنده تر از داغ تو، داغی نَبُود
پژمرده تر از تو، گل به باغی نبود
روشنگر دل هایی و اما افسوس
بر گمشده قبر تو، چراغی نبود
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

امشب دل سنگ کوچه ها می گرید
یک شهر خموش و بی صدا می گرید
تشییع جنازه غریب زهراست
تابوت به حال مرتضی می گرید
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

مدینه از چه این سان بی قراری
تو هم از داغ زهرا سوگواری
مدینه دیده ای جز زینب من
کند یک چار ساله خانه داری
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

مدینه در وطن تنهاترینم
«ولی اللّه»ام و خانه نشینم
ز سوز داغ زهرای جوان مرگ
شرر خیزد ز آه آتشینم
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

ز کف دادم چراغ لاله ام را
کنم پنهان ز دشمن ناله ام را
نه دست خود کفن کردم شبانه
تن زهرای هجده ساله ام را
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

مصیبتی است علی را که پیش چشمانش
عدو امید دلش را به تازیانه گرفت
چه گفت فاطمه کان گونه با تأثر و غم
علی مراسم تدفین او شبانه گرفت
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

ز پشت پنجره ها دیدگان پر اَشکم
سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت
نشان شعله و دود و نوای زهرا را
توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشکِ دانه دانه گرفت
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

از برم رفتی و اندیشه نکردی که مرا
بعد فقدان نبی، رکن دگر می شکند
جان به قربان تو و سینه سپر کردن تو
صبر کردی و نگفتی که سپر می شکند
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد

 

تسلیت شهادت حضرت فاطمه, پیامک تسلیت شهادت حضرت زهرا

 متن تسلیت شهادت حضرت فاطمه

 

فاطمه! ای که غم از داغ تو، سر می شکند
زیر بار غم تو، کوه کمر می شکند
مرغ حقّ بودی و رفتی سوی باغ ملکوت
جبرئیل است که از داغ تو، پر می شکند
شهادت حضرت فاطمه(س) تسلیت باد


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:, ] [ 18:8 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان,داستان کودکانه,داستان جذاب

پرنده بر شانه های انسان نشست .انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :

- اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی .پرنده گفت :

- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم .

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :

- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :

- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان دیگر نخندید.  انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی .پرنده گفت :

- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .

پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :

- یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟

انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست .


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:, ] [ 18:8 ] [ مهدی رضایی ]

 

داستان آموزنده, داستان, داستان آموزنده سلام بی جواب

روزي سقراط ، حکيم معروف يوناني، مردي را ديد که خيلي ناراحت و متاثراست. علت ناراحتيش را پرسيد ،پاسخ داد:"در راه که مي آمدم يکي از آشنايان را ديدم.سلام کردم جواب نداد و با بي اعتنايي و خودخواهي گذ شت و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم."

سقراط گفت:"چرا رنجيدي؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنين رفتاري ناراحت کننده است."

سقراط پرسيد:"اگر در راه کسي را مي ديدي که به زمين افتاده و از درد وبيماري به خود مي پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مي شدي؟"

مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمي شدم.آدم که از بيمار بودن کسي دلخور نمي شود."

سقراط پرسيد:"به جاي دلخوري چه احساسي مي يافتي و چه مي کردي؟"

مرد جواب داد:"احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي کردم طبيب يا دارويي به او برسانم."

سقراط گفت:"همه ي اين کارها را به خاطر آن مي کردي که او را بيمار مي دانستي،آيا انسان تنها جسمش بيمار مي شود؟ و آيا کسي که رفتارش نادرست است،روانش بيمار نيست؟ اگر کسي فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدي از او ديده نمي شود؟

بيماري فکر و روان نامش "غفلت" است و بايد به جاي دلخوري و رنجش ،نسبت به کسي که بدي مي کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند.

پس از دست هيچکس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسي بدي مي کند، در آن لحظه بيمار است.


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:, ] [ 18:7 ] [ مهدی رضایی ]

 

حکایت اشک رایگان, داستان آموزنده, داستانهای جذاب, سرگرمی

یک مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود. او در میان راه نشسته بود و برای سگ خود گریه می‌کرد. گدایی از آنجا می‌گذشت، از مرد عرب پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ عرب گفت: این سگ وفادار من، پیش چشمم جان می‌دهد. این سگ روزها برایم شکار می‌کرد و شب‌ها نگهبان من بود و دزدان را فراری می‌داد. گدا پرسید: بیماری سگ چیست؟ آیا زخم دارد؟ عرب گفت: نه از گرسنگی می‌میرد. گدا گفت: صبر کن، خداوند به صابران پاداش می‌دهد.

گدا یک کیسه پر در دست مرد عرب دید. پرسید در این کیسه چه داری؟ عرب گفت: نان و غذا برای خوردن. گدا گفت: چرا به سگ نمی‌دهی تا از مرگ نجات پیدا کند؟

عرب گفت: نان‌ها را از سگم بیشتر دوست دارم. برای نان و غذا باید پول بدهم، ولی اشک مفت و مجانی است. برای سگم هر چه بخواهد گریه می‌کنم. گدا گفت : خاک بر سر تو! اشک خون دل است و به قیمت غم به آب زلال تبدیل شده، ارزش اشک از نان بیشتر است. نان از خاک است ولی اشک از خون دل


برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 6 فروردين 1394برچسب:, ] [ 18:3 ] [ مهدی رضایی ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
آبان 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392
امکانات وب