داستان های جذاب و خواندنی
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان های جذاب و خواندنی و آدرس mahdi128.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 23:24 ] [ مهدی رضایی ]

اين داستانو يكي تعريف كرده و قسم خورده كه واقعيه...
دوستم تعريف مي*كرد كه يك شب موقع برگشتن از ده پدري تو شمال طرف اردبيل، جاي اين كه از جاده اصلي بياد، ياد باباش افتاده كه مي گفت؛ جاده قديمي با صفا تره و از وسط جنگل رد ميشه!


اين*طوري تعريف مي*كنه: من احمق حرف بابام رو باور كردم و پيچيدم تو خاكي، ٢٠ كيلومتر از جاده دور شده بودم كه يهو ماشينم خاموش شد و هر كاري كردم روشن نميشد.


وسط جنگل، داره شب ميشه، نم بارون هم گرفت. اومدم بيرون يكمي با موتور ور رفتم ديدم نه مي*بينم، نه از موتور ماشين سر در مي*ارم!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاكي رو گرفتم و مسيرم رو ادامه دادم. ديگه بارون حسابي تند شده بود.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 23:22 ] [ مهدی رضایی ]

من میخوام تجربه یکی از جذبهامو به اشتراک بذارم در واقع اولین استفاده اگاهانه من در مورد قانون قدرتمند جاذبه.
من در مورد قانون جذب زیاد خونده بودم یعنی از وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم در موردش میدونستم اما هیچوقت ازش استفاده نکردم چون فکر می کردم من نمیتونم یا در مورد من جواب نمیده.
وقتی کتاب راز به بازار اومد خوندمش و فیلمش رو هم دیدم ،ولی بازم عملیش نکردم ،میگفتم اگه نشه چی؟
یک سال بعد از خوندن راز تصمیم گرفتم اگاهانه از قانون جذب استفاده کنم،تصمیم گرفتم یه شاخه رز سبز رو جذب کنم،نتونستم و کلی ناامید شدم.
تا اینکه امسال بعد عید تو روال انجام تمرینات کتاب جادو تصمیم گرفتم این دفعه واقعا و اگاهانه از قانون جذب استفاده کنم،به خودم گفتم الی مگه چی رو از دست میدی؟
و اینطور شد که تصمیم گرفتم یه شاخه رز سرخ رو جذب کنم.تقریبا سه هفته گذشت ولی خبری نشد،دیگه داشتم ناامید میشدم.
یه عکس از یه گل سرخ روی یه ظرف دیدم،عکسش رو کندم و اینطور وانمود کردم انگار که همین حالا گرفتمش و اون عکسو روی کمدم چسبوندم،به خودم گفتم طوری وانمود کن انگار داریش،کلی ذوق کردم و سپاسگزاری کردم و طوری رفتار کردم انگار دارمش،هر بار به کمدم نگاه میکردم به خاطر رز قشنگم سپاسگزاری می کردم.
به خودم گفتم حالا که رز سرخم رو گرفتم بهتره برم سراغ بقیه خواسته هام،تو اینترنت عکس رز سبز سرچ کردم و شروع کردم تصور کنم که دارمش.

سه روز بعد یه مطلب خوندم در مورد جعبه آرزوها، یه جعبه خوشگل تو وسایلم داشتم و تصمیم داشتم از اون به عنوان جعبه ارزوهام استفاده کنم، نرفتم سراغش تا اینکه اومدم به وبلاگ شمیم سر زدم دیدم یه مطلب جدید گذاشتن و در مورد جعبه ارزو ها بود باز،کاملا قانع شدم برم جعبه رو از تو وسایلم بردارم.
وقتی جعبه رو برداشتم و تکونش دادم یه صدایی اومد از توش،گفتم حتما کارت تبریکی چیزیه، اخه اون جعبه مال کادو تولدم بود از طرف دوستام... در جعبه رو که باز کردم شوکه شدم، گلهای رز خشک شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دوتا رز سرخ، دوتا بنفش، یه دونه صورتی و یه دونه هم رز سبز!!!!!!!!!!!!!!!
تمام این رنگها رو تو اینترنت سرچ کرده بودم وبه خودم گفته بودم وقتی رز سرخم رو جذب کردم خشکش میکنم به عنوان اولین تجربه ام و گلها هم خشک شده بودن.
حالب اینه که من بارها و بارها اون جعبه رو تو وسایلم دیده بودم و مطمئن بودم که خالیه،کلی خوشحال شدم و اینو فهمیدم وقتی میگن کائنات بخشنده اس یعنی چی،تمام گلهارو یه جا بهم داد.
البته من یه درخواست دیگه بعد این ماجرا به کائنات دادم . گفتم یه شاخه رز سرخ تازه میخوام،و چه خوب میشه اگه تو گلدون باشه تا بتونم مدت زیادی نگهش دارم یا بکارمش،یه هفته بعدش که امروز باشه خواهر گلم یه گلدون گل رز سرخ برام خریده بود.بهم گفت: الی این گلدون مال توئه،اینا رز سانازه، میتونی همین طور تو گلدون نگهشون داری اگه هم دوست داشتی بکارشون!!!
از کائنات سپاسگزارم که وافعا بخشنده اس،از خواهر گلم متشکرم و از شمیم هم متشکرم به خاطر وبلاگ قشنگش.
سپاسگزارم،سپاسگزارم،سپاسگزارم.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:49 ] [ مهدی رضایی ]

این مرحله یکی از مهمترین مراحل رسیدن به ارزوست ...
بسیار بسیار مهم
اغلب فراموش میشه و تلاش هایی که بی نتیجه میمونه و گله و شکایت ها شروع میشه که ای خدااااا پس چرا نرسیدم ؟
ای خدااا پس کی ؟
و سرگردان و حیران و ناامید دوباره به دنبال راه حل جدید...
ازین کتاب به اون کتاب
البته مطالعه خوبه هااااا ... ولی مطالعه بی عمل فقط باعث میشه حیران تر و سردرگم تر بشیم

واستون مثالی از عباس منش میگم :
بسیاری از ما ارزوی قشنگمون رو در دفترمون می نویسیم مثلا می نویسیم من میخوام رییس بیمارستان بشم و شروع می کنیم به دنبال راه حل های متعدد
ولی شب که میخوایم بخوابیم یا هر وقت با خودمون خلوت می کینم میگیم :
ای بابا من کجا و رییس بیمارستان شدن کجا ... من هیچوقت به اون بالا بالاها نمیرسم ... بابا پارتی میخواد هااا دلت خوشه ؟...
ما که شانس نداریم !یعنی میشه ؟
ای خدا یعنی میشه من رییس بیمارستان بشم ؟ اره ؟
خدا وکیلی اینجور نمیگیم ؟؟؟
این یعنی دوگانگی ...
یعنی ما به طور واقعی باور یا ایمان نداریم به ارزومون می رسیم
(به قول عباس منش این قسمت رو چند بار بخونید تا متوجه بشید چرا تا به حال به ارزوتون نرسیدید )


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:48 ] [ مهدی رضایی ]

داستان فوق العاده فوق العاده زیبای پسرك و خدمتكار | DataVista.info

در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود ، پسر١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست . خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت .

پسر پرسید : بستنى با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت : ٥٠ سنت

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد . بعد پرسید : بستنى خالى چند است ؟

خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند ، با بی‌حوصلگى گفت : ٣٥ سنت

پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت :

براى من یک بستنی بیاورید .

خدمتکار یک بستنى آورد و صورت‌حساب را نیز روى میز گذاشت و رفت . پسر بستنى را تمام کرد ، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت . هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت ، گریه‌اش گرفت . پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى ، ١٥ سنت براى او انعام گذاشته بود !  از این داستان فوق العاده لذت بردم


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:47 ] [ مهدی رضایی ]

سوأل اول :
فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟

پاسخ:
اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملاً در اشتباه هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و نفر دوم خواهید بود.
سعی کن تو سوأل دوم گند نزنی
برای پاسخ به سوأل دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوأل اول فکر کنی

سوأل دوم:
اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟

پاسخ:
اگر جواب شما این باشه که شما یکی مانده به آخر هستید، باز هم در اشتباهید. بگید ببینم شما چه طور می تونید از نفر آخر سبقت بگیرید؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشید، خوب شما نفر آخر هستید و از خودتون می خواهید سبقت بگیرید؟)
مشخصتاً امروز روز شما نیست. شاید بتونید سوأل آخر رو جواب بدید. تمام سعی خودتون رو بکنید. آبروتون در خطره!!!

سوأل سوم:
پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1-Nana 2- Nene 3- Nini 4- Nono. اسم
پنجمی چیه؟

پاسخ: Nunu؟
نه! البته که نه. اسم دختر پنجم ماری هستش. یک بار دیگه سوأل رو بخونید.


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:46 ] [ مهدی رضایی ]

۱-اگر یک زن سیگار بکشد:

در امریکا به او می گویند :زنیکه سیگاری
در ایران به او می گویند : زنیکه معتاد فاحشه خیابانی لجن!
و در عربستان او را سنگسار می کنند!

2-اگر یک زن برای برابری حقوق زن و  مرد تلاش کند:

در امریکا به او می گویند : فمنیست
در ایران به او می گویند :تهمینه میلانی
و در عربستان او را سنگسار می کنند!

3-اگر یک زن مورد تجاوز قرار بگیرد :

در امریکا او را به آسایشگاه روانی می برند تا او را به زندگی اجتماعی باز گردانند.
در ایران او را به آسایشگاه روانی می برند و او در آنجا خودکشی می کند!
و در عربستان او را سنگسار می کنند!

4-اگر جسد زنی در یکی از میدان های شهر و درون یک کیسه پلاستیکی پیدا شود:

در امریکا : احتمالاً او یک زن خیابانی و بی خانمان بوده.
در ایران:احتمالاً شوهر غیرتی اش او را کشته
در عربستان: صد در صد بر اثر جراحات وارده ناشی از سنگسار به قتل رسیده است!

5-زنان:

در امریکا اجازه دارند در  پزشکی ، حقوق ، مهندسی و … تحصیل نمایند.
در ایران اجازه دارند در پزشکی ، حقوق ، مهندسی و …. به شرط تفکیک جنسیتی تحصیل نمایند
در عربستان اجازه دارند از بین بی سوادی و سنگسار یکی را برگزینند!

6- مادر:

در امریکا: مادر و پدر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان هستند.
در ایران: مادر مسئول نگه داری و تربیت و بزرگ کردن فرزندان است.
در عربستان:فرقی نمی کند که مادر مسئول چیست چون در هر صورت سنگسار می گردد.

7- اگر زنی بخواهد از شوهرش جدا شود:

در امریکا:درخواست طلاق می دهد و نیمی از سرمایه شوهرش به او میرسد( زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی:دو هفته)
در ایران:در خواست طلاق می دهد و در صورتی که هیچ ادعایی نسبت به نفقه و مهریه نداشته باشد میتواند از همسرش جدا گردد(زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی: 14 الی 15 سال!)
در عربستان:درخواست طلاق میدهد و شوهرش اجازه دارد او را سنگسار کند

8-یک دختر 18 ساله:

در امریکا نیازی به اجازه کسی برای انجام کارهایش ندارد.
در ایران تنها برای دست شویی رفتن و تنفس نیازی به اجازه کسی ندارد!
در عربستان اصولاً هیچ اجازه ای ندارد!!!

9-تبریک میگم شما پدر شدید.بچتون یه دختره

در امریکا:Oh God Thanks
در ایران: خاک بر سرت حلیمه! بازم دختر زاییدی؟!؟!
در عربستان: نعم؟البنت؟ لا لا لا! أنا بد بخت! سنک سار یا زنده فی القبر هذه الدختر!

10-زنی به شوهرش خیانت کرد….

در امریکا: طلاق ….
در ایران: فحش، کتک ، اسید ، چاقو ، قتل ناموسی…..
در عربستان: به دلیل دلخراش بودن صحنه ها از بیان آن عاجزیم


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:45 ] [ مهدی رضایی ]

 

همه چیز خوب میشود
 
خودت

 

 

غمت

 

مشکلت

 

غصه ات

 

هوای شهرت

 

آدمهای اطرافت

 

حتی دشمنت
 
یک آدم ساده که باشی

 

برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست

 

که قیمت تویوتا لندکروز چند است

 

فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
 
مهم نیست

 

نیاوران کجاست

 

شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه

 

کدام حوالی اند

 

رستوران چینی ها

 

گرانترین غذایش چیست 
 
ساده که باشی

 

همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود

 

همیشه لبخند بر لب داری

 

بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی

 

زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره

 

مینوشی
 
آدم برفی که درست میکنی

 

شال گردنت را به او میبخشی
 
ساده که باشی

 

همین که بدانی بربری و لواش چند است

 

کفایت میکند

 

نیازی به غذای چینی نیست

 

آبگوشت هم خوب است

 

ساده که باشی
 
.

 

.

 

.



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:43 ] [ مهدی رضایی ]

 

شیـر و رفقـاش نشسته بودن و خوش میگذروندن.....

بین صحبت شیره نگاهی به ساعتش میندازه و میگه:

"آُه! اُه! ساعت 11 شده! باید برم! خانم خونه منتظره!"

گاوه پوزخندی میزنه و میگه: "زن ذلیلو نیگا ! ادعاتم میشه سلطان جنگلی!"

شیر لبخند تلخی میزنه و میگه:

"توی خونه یه شیـــر منتظرمه ! نه یـه گاوی مثـل تــو !!!!"

... بسلامتی همه شیــــر صفت ها...


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:43 ] [ مهدی رضایی ]


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:39 ] [ مهدی رضایی ]

اینجا بچه ها دست به پرنده هایی که از لانه افتاده‌اند نمی زنند. مبادا بوی آدم بگیرند. می‌گویند وقتی جوجه‌ها بوی آدم ‏می گیرند ممکن است حتی پدر و مادرشان هم با آنها غریبی کنند. غریبی درد بدی است. خدا نکند کسی به غریبی ‏بیفتد. مهم نیست کجاست. مهم نیست چقدر دور است. اصلا دور و نزدیکی در مقابل غریبی حرفهای بی اهمیتی ‏هستند. احساس غریبی در من از زمانی پیدا شد که بوی آدم گرفتم. یک گنجشک ایرانی مثل تمام گنجشکهای دنیا، پر ‏سر و زبان و سحر خیز بودم. همچین ازین شاخه به آن شاخه می‌پریدم که برگ از برگ تکان نمی‌خورد.‏


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 19:14 ] [ مهدی رضایی ]

دنبالت می آید.
نفسش به پشت گردنت می خورد.
نمی توانی از دستش در بروی.
با دستان سرد و نمناکش بازوانت را میگیرد .
سعی میکنی داد بزنی اما صدایت در نمی آید .
به تو نزدیک می شود.
نفسش بوی بدی می دهد. با صدای خش دارش می گوید......
ایدن......سث....شام حاضره!!!
سث 6 ساله با صدایی لرزان می گوید: الان مامان.
و با چهره ای وحشت زده منتظر ادامه ی داستان من می ماند.
مادر که متوجه صدای وحشت زده اش شده است با پیشبند از در آشپزخانه به حیاط می آید و با لحنی که فقط مخصوص خودش است می گوید:
ایدن ... داری چی کار میکنی؟؟؟
سث با چشمانی گرد شده می گوید :داره داستان تعریف میکنه"
خود شیرین بد بخت!!!
مادرم می گوید:زود بیاین تو ...و تو ایدن.بعد شام کارت...
حرفش را قطع میکنم:امشب نه....کیم و کارا میخوان بیان.
مادرم نگاهی به آسمان ابری می اَندازد و می گوید:در هر حال بهت هشدار داده بودم که برا برادر کوچیکت از این داستانها تعریف نکنی .
سث با خود شیرینی می گوید:من خیلی می ترسم.
چشمانم را چرخ می دهم و می گویم:
خودش می خواد.


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 19:13 ] [ مهدی رضایی ]


دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن

…… ﺑـــــــــــــــــــﺎ ﻣـــــــــــــــــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــــﯿﮑﻨـــــــــــــﯽ؟
.
ﺑــــــﺎ ﻣــــــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــــــﯿﮑﻨـــــــــــﯽ؟
.
ﺑـــﺎ ﻣــــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣــــﯿﮑﻨـــــــﯼ؟
.
ﺑـﺎ ﻣــــﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣـــﯿﮑﻨــﯽ؟
.
ﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟


یه نگاهی به هم انداختند
لپ هاشون گل انداخته بود چون ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ پذیرفتن ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ
در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....


برچسب‌ها:
[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 19:7 ] [ مهدی رضایی ]

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است.

بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه  این مشکل  بررسی و ...

دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .  مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

پایش ( مونیتورینگ )  خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده  و خط مذبور تجهیز گردید  . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند  تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی  جلوگیری نمایند .   

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ،  مشکلی مشابه  نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا  یک  کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط  بسته بندی

تا قوطی خالی را باد ببرد!!!!


برچسب‌ها:
[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:44 ] [ مهدی رضایی ]

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...

فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم پول مراسم عروسی را سرمایه ی زندگی ام کنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روی نعش ما رد شوی. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به اندازه ی جیبم خانه ای در پایین شهر اجاره کنم. مادرم گفت: وای بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

اولین مهمانی بعد از عروسیمان بود. می خواستم ساده باشد و صمیمی. همسرم گفت: شکست، به همین زودی؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم یک ماشین مدل پایین بخرم، در حد وسعم، تا عصای دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به دنیا بیاید، در زایشگاه عمومی. پدرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

بچه ام می خواست به مدرسه برود، رشته ی تحصیلی اش را برگزیند، ازدواج کند... می خواستم بمیرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پایین قبرستان. زنم جیغ کشید. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

مُردم. برادرم برای مراسم ترحیمم مسجد ساده ای در نظر گرفت. خواهرم اشک ریخت و گفت: مردم چه می گویند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده ای بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه می گویند؟!...

خودش سنگ قبری برایم سفارش داد که عکسم را رویش حک کردند. حالا من در اینجا در حفره ای تنگ خانه کرده ام و تمام سرمایه ام برای ادامه ی زندگی جمله ای بیش نیست: مردم چه می گویند؟!... مردمی که عمری نگران حرفهایشان بودم، لحظه ای نگران من نیستند


برچسب‌ها:
[ شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 9:43 ] [ مهدی رضایی ]
صفحه قبل 1 ... 42 43 44 45 46 ... 54 صفحه بعد
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
آبان 1394 تير 1394 خرداد 1394 ارديبهشت 1394 فروردين 1394 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 آبان 1393 مهر 1393 شهريور 1393 مرداد 1393 تير 1393 خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392
امکانات وب